اسمانی ها

فقط خدا

اسمانی ها

فقط خدا

پسرم



این عصای پیری پدر است.....
پسرم *عزیز دلم**قرار بود عصای پیریم باشی
 

زلال


49.gif49.gif49.gif

بعضی ها حیف اند که تو این دنیا بمونن
حیف اند که گرد و غبار دنیا وجود آسمونی شونو فرا بگیره ….
بعضی ها انقدر که زلال اند به این دنیا
تعلق ندارن … اونها مثل چشمه اند …..
و خدا اونها رو می بره واسه خودش ….
و چقدر زیباست در آغوش خدا و محبوب
آرام گرفتن…. با ش ه ا د ت ……
اللهم ارزقنا ….


49.gif49.gif49.gif

شهید



در روز تبادل پیکر شهدا، یکی از شهدایی که عراقی‌ها کشف کرده بودند،
 هویتش معلوم نبود...
سردار باقرزاده پرسید: از کجا می‌گویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقی‌ها جگرمان را حال آورد...
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که
روی آن نوشته شده «یا حسین شهید». از این پارچه
مشخص شد که ایرانی است!
بله، حتی دشمن هم ما را با عشقمان به حسین(ع) می‌شناسد...
ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
صد مرتبه از عشق تو مردیم و نمردیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

ماه دوازدهم


خوشا به حال سال 1392 که او هم ماه دوازدهمش را دید و عمرش به سر امد و در حال رفتن است ...! اما من میترسم که عمرم به سر برسد در حالی که " ماه دوازدهم" را ندیده باشم اخرین جمعه سال 1392 هم تمام شد ولی ماه من هنوز نیامده...!

دیدار یاس


      اقا جان سوالی ساده دارم از حضورت 

                            که ایا زنده ام وقت ظهورت؟

                             اگر تو امدی من مرده بودم 

                              اسیر سال و ماه و هفته بودم

                              دعا کن دوباره جان بگیرم 

                              بیایم در حضور تو بمیرم

           ....برای تعجیل در فرجشون صلوات....


اتش زدن به ان به کدامین خانه


گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

چشمان میخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

مادرم



آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف

 چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف

هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است

 رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف

گاه دلخون توئیم و گاه دلخون پدر

 وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف

از کنار تو که می آید به خانه ناگهان

بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف

من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم

 غصه تو یک طرف داغ برادر یک طرف

مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین

 پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف

من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم

 زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف

وای از آن لحظه که باید بنگرم

 سر ز روی نیزه افتاده، پیکر یک طرف

وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها

 گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف