اسمانی ها

فقط خدا

اسمانی ها

فقط خدا

یا حسین


نزدیک مغرب است خدایا چه می شود ؟

کشتی شکست خورده دریا چه می شود ؟

از لاله های خون جراحات زخم عشق

مقتل ز عمق فاجعه « دریاچه » می شود ؟



تا خیمه‌ی تقرّب تو پر کشیده ایم

تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم

آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست

در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم



گودال بود و غربت بی انتهای من

شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود

جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

یک خنجر شکسته چرا بوسه می زند

بر روی حنجر تو برادر به جای من

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت

یک کعب نی رسید به داد صدای من

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ....

یا اشتباه میکند این چشم های من ؟

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست

من را زدند پیش تو ای آشنای من

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند

مانند مادر تو مرا بی هوا زدند


دیوار غصه بر سرم  آوار  شد حسین

تاریخ رنج فاطمه  تکرار  شد حسین

آییـنه صــداقت   قلب    تمام   شهر

مجروح تازیانه  زنــگار   شد  حسین

دیدم که دست بیعتشان بین آستین